Friday, March 30, 2007

بابل ما



بابل
کارگردان: آلخاندرو گنزالس ایناریتو
نویسنده فیلمنامه: گیلرمو آریاگا
موسیقی: گوستاو سانتااُلالا
بازیگران: برادپیت، کیت بلانشت، محمد اخزم، آدریانا بارازا، گائل گارسیا برنال

اسلحه ای به رسم سپاس هدیه داده می شود. برای محافظت از گوسفندان گله در مقابل شغال ها خریداری می شود. از سر سهل انگاری اسباب بازی بچه ها می شود. تیری بی هدف شلیک می شود و فاجعه ای شکل می گیرد

زن و شوهری آمریکایی بچه ها را پیش دایه مهربانشان گذاشته اند. آنها برای سفری توریستی به مراکش رفته اند و قرار است در روز مشخصی برگردند تا دایه بتواند برای عروسی پسرش به مکزیک برود. اما زن در جاده ای کویری در مراکش هدف گلوله ای بی هدف قرار می گیرد و مجبورند تا یافتن کمکی، او را به نزدیک ترین روستای کویری منتقل می کنند. همراهان زن و مرد آنها را رها می کنند. سفارت آمریکا به دنبال اهداف سیاسی خود و یافتن ردی از حملات تروریستیست و مرد تنها به دنبال راهی برای رساندن زن به بیمارستان. فاجعه ای در راه است

پیرزن مهربان مکزیکی، سالهاست که از زمان کودکی به عنوان دایه از دو بچه آمریکایی نگهداری می کند. او منتظر برگشتن پدر و مادر بچه ها از سفر است تا بعد از مدتها و برای عروسی پسرش به مکزیک برگردد. پدر و مادر در روز مقرر بر نمی گردند و او کسی را برای نگهداری بچه ها پیدا نمی کند، پس به همراه برادرزاده اش بچه ها را با خود به مکزیک می برد. اما در مسیر برگشت مرزبانان به آنها مشکوک می شوند، سوتفاهمی کوچک و فاجعه ای شکل می گیرد

دختر نوجوان کر و لال ژاپنی خسته از بی توجهی ها، کنار گذاشته شدن ها و سرخورده از خودکشی مادر به دنبال درک جدیدی از محیط اطراف، دوستان، پدر، روح و جسم خود است. پدر سالها پیش شکارچی بوده است و یادگارهای شکار او بر جای جای دیوار خانه نشسته اند. سر حیوانات، تفنگ ها و حتی عکسی از او و راهنمایش در سفری برای شکار به مراکش. پلیس هنوز در ارتباط با خودکشی مادر به پدر مشکوک است. صبح دو پلیس به در خانه می آیند و سراغ پدر را می گیرند اما او خانه نیست. شب، دختر که تصور می کند پلیس باز هم به دنبال سرنخ تازه ای می گردد، تصمیم می گیرد به بهانه توضیح در مورد خودکشی مادر پلیس جوان را به خانه بکشد. فاجعه ای می تواند در راه باشد

تورات، سفر پیدایش، فصل یازدهم، داستان بابل: در آغاز همه انسان‌ها به یك زبان صحبت می‌كردند تا روزی كه نمرود پادشاه بابل تصمیم ‌گرفت برج بلندی بسازد تا به جایگاه خدا دست پیدا کند. خداوند از این عمل به خشم آمد و عذابی نازل كرد که پس از آن سازندگان برج هر یك به زبانی صحبت كردند و دیگر حرف همدیگر را نفهمیدند. بعد برج را با طوفان بزرگی در هم ‌ریخت و مردم بابل را در سراسر دنیا پراكنده كرد

بابل "ایناریتو" توصیفی امروزیست از اسطوره بابل که به عنوان نمادی برای بیان عدم درك متقابل، سوءتفاهم و پیچیدگی روابط در هنر و ادبیات استفاده می شود. بابل داستان ماست. آیینه جهان دیوانه، پیچیده و در هم گره خورده ما. بابل تصویر دنیای کج فهم، عجول، سهل انگار و تنهای ماست. دنیایی که حساسیت و پیچیدگی ابلهانه اش می تواند تاوان کوچکترین اشتباهات، سوءتفاهمات و چه بسا درستکاری ها را تا حد یک فاجعه بالا ببرد. بابل داستان هر روزه ماست. داستان سودای خدایی ما و عذابی که اینبار خود بر خود مقدر کرده ایم

Tuesday, March 13, 2007

با خشایارشاه هم بله؟

قبل از اینکه این مطلب رو بخونین بگم که این مطلب رو واسه وبلاگ خودم نوشته بودم و شک داشتم که اینجام بزارمش یا نه و البته هنوزم شک دارم، چون نقد نیست و من خودم هم هنوز فیلم رو ندیدم. به هرحال چون حرف و حدیث در مورد این فیلم زیاد بود و بعد از مشورت با سردبیر عزیز گفتم اینجام بزارمش که وبلاگمون از قافله عقب نمونه تا بعد یکی از بروبچز لطف کنه و یه نقد توپ راجع به فیلم بنویسه. من که شدیداً منتظرم

۳۰۰
کارگردان: زاک اسنایدر
نویسنده: زاک اسنایدر، کرت جانستاد - براساس کمیک استریپی از فرانک میلر
بازیگران: جرالد باتلر، لنا هیدی، دمنیک وست، دیوید وانهام
محصول: آمریکا

ما خودمون کم بدبختی داریم، اینام هی هر روز یه چیزه جدید عَلم می کنن که خون آدمو به جوش میاره، اونوقت وسط این هیر و ویری آدم باید همه کاراشو بزاره زمین بره اعتراض کنه. البته اعتراضم می تونه در جای خودش کلی حال بده ها، خصوصاً که از جمله کاراییه که ما ملت توش به شدت استادیم چون اصولاً ما همیشه می دونیم چی نمی خوایم ولی به اینکه چی می خوایم و از اون مهمتر چرا اینجوری شد که نمی خوایمش خیلی کاری نداریم.
بگذریم، داستان اینه که توی چند روز گذشته نمایش فیلم جدید کمپانی برادران وارنر به نام ۳۰۰ در آمریکا شروع شده که درباره نبرد سپاه خشایارشاه در ترموپیل و مقاومت یک لشگر 300 نفره در برابر سپاه ایرانه. تا اینجاش که موردی نداره اما چیزی که خار و مادرِ برادران وارنر و فرانک میلر (کسی که فیلم از روی کمیک استریپ هاش ساخته شده) و هردوت (مورخ یونانی) رو تبدیل به معروف ترین شخصیتهای وبلاگ های ایرانی کرده و باعث برانگیخته شدن احساسات ایرانیان در اقصا نقاط دنیا و افتادن ولوله بین بلاگرها و در دنیای اینترنت شده، تصویر زشت و غلطیه که از ایرانیان توی این فیلم ارائه‌ شده. من که فیلم رو ندیدم ولی اینجور که دوستان میگن و آنونس فیلم نشون می ده خلاصش اینه که ۳۰۰ تا یونانی خوش تیپ و خوش هیکل و فهیم که همه لباساشونو گوچی براشون طراحی کرده با ۱ میلیون جک و جونور ایرانی (یه چیزی تو مایه های سپاهیان تاریکی توی فیلم ارباب حلقه ها) که بویی هم از انسانیت نبردن می جنگن و در برابرشون مقاومت می کنن. اطلاعات بیشتر راجع به فیلم و عکس های فیلم و واقعیات تاریخی رو می تونین اینجا و اینجا بخونین. اما حالا ملت همه دست به کار شدن که هر جوری هست به این موضوع اعتراض کنن. البته اینبار باید جداً عرض کنم که نحوه اعتراض ها خیلی عاقلانه تر و واقع بینانه تره، از جمله پیشنهاد تصحیح منصفانه ویکی پدیا برای ارائه اطلاعات درست و یا ایجاد بمب گوگلی. به هر حال بنده هم در همین راستا اعتراضم رو به این فیلم اعلام می کنم و گفتن برای درست کردن بمب گوگلی به این سایت لینک بدین که خب ما الساعه میدیم
اما یه نکته ای هم خودم اضافه کنم که به هر حال در این مورد تصویر غلطی از فرهنگ و تاریخمون ارائه شده که باید یه عکس العملی از خودمون نشون بدیم، هر چند که این نه اولین باره و نه آخرین بار خواهد بود، هر چند که هر روز خودمون و در مواردی خیلی واضح تر و تاثیرگذارتر هویت تاریخی و دینی و فرهنگمون رو توی دنیا و از اون بدتر پیش خودمون زیر سوال می بریم و هیچ کدوممون هم ککش نمی گزه و البته هر چند که از فردا علاوه بر جواب دادن به این سوال که آیا زنها تو ایران حق شترسواری دارن یا نه؟ باید به این سوال هم جواب بدیم که "این خشایارشاتون کجا می رفته پیرس (piercing) می کرده؟!"، اما با وجود تمام اینا من باید اعتراف کنم که امیدوارم برادران وارنر به سنت این چند ساله هالیوود، قسمت های بعدی این فیلم رو هم تولید کنه، چه می دونم مثلاً ۴۰۰، ۵۰۰، ۶۰۰...، ما ملت هم پشت به پشت هم هی اعتراض کنیم و بمب گوگلی بزنیم. اینطوری هم کلی اطلاعات تاریخیمون از چیزی که بهش افتخار می کنیم ولی راست و حسینی چیزه زیادی راجع بهش نمی دونیم زیاد میشه، هم بلکه همینجور ۱۰۰ تا ۱۰۰ تا یادمون بیاد که ما یه ملتیم و فردا اگه همدیگر رو تو خیابون دیدیم به جای "هیس! ایرانیه ها" به هم سلام کنیم. اونوقت دیگه کسی واسمون ۳۰۰ نمی سازه یا اگرم ساخت لباسای مارم میده گوچی طراحی کنه

یک حقیقت ناخوشایند


An Inconvenient Truth

کارگردان: دیویس گوگنهایم

بازیگران: ال گور (در نقش خودش)

محصول 2006، آمریکا


یک مستند بسیار خوش ساخت در مورد تغییر شرایط جوی و گرم شدن کره زمین (Global Warming) که از زبان ال گور روایت می شه. گویا ال گور – که علاقه خاصی به این موضوع داره - در چند سال اخیر فعالیتهای زیادی در زمینه آگاه کردن عموم و تغییر سیستهای دولتی در آمریکا در جهت کاهش آلودگیهای صنعتی کرده. یکی از این فعالیتها، سفر کردن به شهرهای مختلف در آمریکا و بعضی کشورهای دیگرآسیایی و اروپایی بوده. در این سفرها ال گور با نشان دادن یک سری اسلاید (که در همه این سفرها نسبتا بی تغییر می مونه)، سخنرانی بسیار جالبی رو ارائه میده در مورد تاریخچه این مشکل و عواقب وخیمی که به دنبال داره. فیلم به صورت مخلوطی از این سخنرانی و صحنه های دیگه ای (با صدای ال گور به عنوان راوی) هست. با اینکه فیلم تا حدی جهت گیری سیاسی داره (که از ال گور انتظار میره!) اما این جهت گیری وزن خیلی زیادی در برابر محتوای علمی و آگاه کننده فیلم و جنبه وجدانی (moral) مساله Global Warming نداره. فیلم نسبتا کوتاهه (1:40) و در نتیجه تا انتها آدم رو می کشونه بدون اینکه حاشیه روی زیادی داشته باشه.

بعد از دیدن فیلم من احساس کردم که واقعا " من زمین را دوست دارم!!!" و اصلا دلم نمی خواد که هیچ بلایی سرش بیاد. دیدن این فیلم باعث میشه آدمها (در همه جای دنیا، مخصوصا در آمریکا) به روش زندگیشون دوباره فکر کنند و ببینند که چقدر جای تغییرو بهبود وجود داره. دیدن "یک حقیقت ناخوشایند" الان به نظر من یه جورایی کوچیک ترین کاریه که می شه در جهت بالا بردن آگاهیمون در مورد گرم شدن کره زمین بکنیم. حتما ببینیدش، پشیمون نمیشید!

- در ضمن، من به پستهای خودم label اضافه کردم. فکر کنم خوب باشه اگه بعد از این label بذاریم تا دسته بندی فیلمها آسونتر بشه! در ضمن خانم صاحبخونه، این ستون سمت راست کلا داره اجق وجق نشون میده، یه کمکی بکن! :) )

Labels: