Sunday, April 30, 2006

Eternal Sunshine of the Spotless Mind





کارگردان :مایکل گاندری نویسنده: چارلی کافمن
بازیگران : جیم کری ، کیت وینسلت ،الایجاه وود ،مارک روفالو
محصول 2004 آمریکا

در ابتداشاهد آشنایی ناگهانی و ظاهرا اتفاقی پسر( جیم کری) و دختر جوانی( کیت وینسلت) هستیم که با اصرارغیر عادی دختر بوجود می آید .پس از مدتی پسر جوان را میبینیم که سراغ دختر که صندوقدار یک فروشگاه است میرود تا هدیه روز ولنتاین را به او بدهد.اما دختر گویی کاملا پسر را فراموش کرده است.پسر درمانده و سرگردان متوجه میشود که دختر به خواست خود و توسط یک موسسه عجیب ، پسر و تمام خاطرات مربوط به اورا از حافظه خود پاک کرده است. پسر ( جوئل) ناامید و مستاصل تصمیم میگیرد تا وی نیز دختر را کاملا از یاد ببرد. لذا توسط دکتر و دستیارانش به خوابی یک شبه میرود تا طی آن شب همه خاطرات مربوط به دختر ( کلمانتین) را به یاد آورد تا
خاطرات توسط دستیاران دکتر پاک شوند
در طول شب ،جوئل با یاد آوری خاطرات گذشته از تصمیم خود پشیمان می شود. اما او در بیهوشی بسر میبرد و نمی تواند روند فراموش کردن را متوقف کند.از طرفی میداند با طلوع خورشید دختر را کاملا فراموش خواهد کرد.لذا سعی میکند به همراه خاطرات کلمانتین وی را در گوشه هایی از حافظه اش پنهان کند که از دسترس دگتر محفوظ بماند. از طرفی یکی از دستیاران دکتر که پسر جوانی است ( الایجاه وود) عاشق دختر شده است و سعی می کند با تقلید از شخصیت جوئل دل دختر را بدست آورد.جوئل در نجات خاطرات دختر نا موفق است ولی تلاش دستیار جوان دکتر برای ربودن دل کلمانتین باعث میشود وی جوئل را بخاطر بیاورد و سعی کند تا جوئل نیز وی را بخاطر بیاورد. ولی نوارهایی دکتر از ایشان قبل از انجام عملیات پاکسازی حافظه ضبط کرده هردو را در بازگشت به دوستی ، مردد میکند.
فیلم بسیار جذاب و جالب ساخته شده است. بازی فوق العاده جیم کری در یک نقش نسبتا جدی و کیت وینسلت فیلم را واقعا دیدنی کرذه است. جالب اینکه هردو هنرپیشه برای ایفای عالی نقششان مدتی را باهم سرکردند و تجربیات تلخ زندگیشان را باهم درمیان گذاشتند و آنچنان نزذیکی عاطفی برقرار کرده اند که صحنه های فیلم بسیار واقعی مینمایند. خصوصا صحنه های پاک شدن کلمانتین از ذهن جوئل و سعی ناامیدانه وی برای حفظ خاطرات دختر...جالبتر اینکه برخی صحنه ها به ابتکار کارگردان ، بدون اطلاع هنرپیشه ها برداشت شده و بسیار واقعی هستند. برای نمونه در صحنه ای که سیرکی با فیلهایش عبور میکند و جیم کری و کیت بلانشت مشغول دیدن انها هستند ، کیت از صحنه ناپدید میشود.جیم کری که در جریان فیلمبرداری نبوده ناگهان متوجه غیبت او میشود و صدای نگران و ناراحت اورا در فیلم میشنویم: "کیت؟" ! .نویسنده داستان فیلم ، نویسنده فیلم " جان مالکوویچ بودن" نیز هست که آن فیلم هم به درگیریهای فکر انسان میپردازد

Tuesday, April 25, 2006

رادیو


کارگردان:مایکل تولین نویسنده:مایک ریچ
بازیگران : کیوبا گودینگ جونیور ( رادیو) اد هریس ( مربی جونز) آلفری وودوارد
ماجرای تلاش یک مربی موفق فوتبال برای برقراری ارتباط با یک جوان سیاه پوست عقب مانده ذهنی که عاشق رادیو است و در واقع تلاش خود مربی برای نجات زندگی عاطفی خودش است که به دلیل غرق شدنش در فوتبال ، شدیدا آسیب دیده است.
داستان فیلم به ظاهر ساده و حتی شاید تکراری است.ولی با نوع متفاوتی ادامه پیدا می کند. اینکه مربی دارد به جوان عقب مانده کمک می کند تا به اجتماع برگردد یا اینکه جوان به مربی برای احیای زندگی عاطفیش کمک می کند جای سوال دارد.و جالبتر از همه ، برخورد مردم "خوب و عاقل" شهر با این ارتباط است که جوان را مزاحمی می بینند در انجام وظیفه مربی..گویی از زندگی مربی تنها چیزی که مهم است نقشی است که برای جامعه ایفا میکند حتی اگر منجر به از دست دادن زندگی عاطفیش شود..
فیلم زیباییست...بخصوص بازی کیوبا گودینگ جونیور در نقش رادیو فوق العادست. با اینکه بازیگران بزرگی نقش عقب مانده های ذهنی رو عالی بازی کرده اند ( شون پن.. داستین هافمن..و دیگران) ولی...فکر کنم خودتون ببینید و قضاوت کنید بهتره
ضمنا..فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است

Friday, April 21, 2006

چه دانم های بسیاری ست لیکن من نمی دانم




کارگردان: استيو کاگان. فيلمنامه: استيو کاگان بر اساس کتابي از رابرت بير. موسيقي: الکساندر دسپليت بازيگران: جورج کلوني[باب بارنز]، کريستوفر پلامر[دين وايتينگ]، جفري رايت[بنت هاليدي]، مت ديمن[برايان وودمن]. ١٢٦ دقيقه. محصول ٢٠٠٥ آمريکا
نامزد اسکار بهترين فيلمنامه و برنده اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل/جورج کلوني، برنده بهترين گروه بازيگري از انجمن منتقدان فيلم بوستون، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/جورج کلوني و نامزد بهترين موسيقي از مراسم گولدن گلوب. نامزد جايزه بافتا براي بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/جورج کلوني

چراغها خاموش می شود و آرم کمپانی برادران وارنر بر پرده ظاهر می شود. صدای اذان همراه با این تصویر آنقدر غیر منتظره و نامأنوس جلوه می کند که فکر می کنی صدا از جای دیگریست. سیریانا پیش از آغاز، تماشاگر را به دیدن فیلمی متفاوت دعوت می کند. جدا از اصطلاحات دهان پرکن فیلم سیاسی یا تریلر ژئوپلتیک، سیریانا فیلم تضاد، سردرگمی و انصاف است. تضاد بین فرهنگ ها، دیدگاه ها و منافع؛ سردرگمی جامعه مدرن که بیش از هر چیز زائیده زیاده خواهیست و انصافی که در پراگماتیسم صنعتی امروز در حکم کیمیاست. سیریانا فیلم نمی دانم هاست. رازی در بین نیست –حداقل برای بیننده ای که خطوط اصلی داستان را دنبال می کند- اما آنچه باعث تشدید این نمی دانم هاست پیچیدگی و نحوه وقوع حوادث است. ساختار غیرخطی فیلمنامه، خطوط چندگانه داستانی، تعدد لوکیشن ها و دیالکتیک غالب بر شیوه روایی اثرهمه تمهیداتی هستند در جهت انتقال این پیچیدگی و تأکید بر سردرگمی ناشی از آن. فیلم انتقادیست صریح به سیاست های ایالات متحده در خاورمیانه و بیان روشنی از تضاد موجود بین سیاست های سلطه جویانه حاکم بر ذهن و شعارهای رسانه ای جاری بر زبان سیاستمداران ینگه دنیا.
فیلم تلاش می کند با روشنگری بخشی از روابط پشت پرده حاکم برمناقشات خاورمیانه از یکسو و بیان روایتگر واگر به بیراهه نرویم همدلانه با مردم و حوادث جاری این منطقه از سوی دیگر، تصویری نزدیک به واقعیت از آنچه امروز بر روابط غرب و خاورمیانه می گذرد ارائه کند. پاسخ به این سوأل که آیا فیلم در تحقق این امر موفق بوده یا خیر از دید من مثبت است؛ اما نه در نمای نزدیک و از جهت بیان دقیق جزئیات که غلط های املائی در سیریانا کم نیست، بلکه در نمای باز و بدلیل خلق هزاران "نمی دانم" ارزشمند و دردسرساز که موجب یادآوری انصاف در دیدن، شنیدن و باور کردن خواهد شد. سیریانا فیلمی ست خوش ساخت و فکر شده اما نمی توان آن را یک شاهکار سینمایی نامید. فیلم هایی از این دست را باید دید و دوباره باید دید نه لزوماً به لحاظ ارزش سینمایی بلکه به جهت مرور پیچیدگی حاکم بر روابط دنیای امروز و مزه مزه کردن نوستالژی انصاف

Thursday, April 06, 2006

قبل از غروب



before sunrise: 1995
before sunset:2004
کارگردان: Richard Linklater

"قبل از غروب" (Before Sunset, 2004) رو توي بهار ديدم. فيلم جذابي بود درباره زن و مردي كه بعد از نه سال بي خبري، توي پاريس همديگر رو مي‌‌بينند. تو اين مدت هركدومشون زندگي شخصي خودش رو داشته ولي حالا كه هم رو مي‌بينن، باز هم به اين نتيجه مي‌رسند كه حسي كه بينشون وجود داره، ايده‌آلي است كه هميشه از عشق در ذهنشون داشته‌اند.

ديدار قبلي‌شون هم كم عجيب و غريب نبوده: يك روز توي قطار بوداپست-وين با هم برخورد مي‌كنند و يك شب رو تا سحر توي وين با هم مي‌گذرونن. بعد قرار مي‌گذارن كه دوباره هم رو ۶ ماه بعد توي وين ببينند ( كه البته نمي‌بينند). اين موضوع اپيزود اول اين فيلمه به اسم "قبل از سحر" (Before Sunrise, 1995) كه تازه ديدمش و از اون موقع دلم پرپر مي‌زنه كه دوباره اپيزود دوم رو هم ببينم.

من اپيزود اولي رو يه جورايي بيشتر دوست داشتم شايد چون زوج داستان توش هم سن و سال ما هستند و آدم با دغدغه‌هاشون شديدا هم‌ذات‌پنداري مي‌كنه. خلاصه ديدن هردو اكيدا توصيه مي‌شن!

هنرپيشه زن فيلم، ژولي دلفي، قبلا در سفيد كيسلوفسكي بازي كرده. اين هم يك مصاحبه با كارگردان.