Saturday, June 24, 2006

مرگ و پايان کبوتر


دريای درون (The Inside Sea)

کارگردان: آلخاندرو آمنبار
نويسندگان: آلخاندرو آمنبار و متیو گيل
بازيگران: خاوير باردم، بلن رودا، لولا دوناس
برنده اسکار بهترين فيلم خارجی زبان سال 2005

پدر فرانسيسکو: آزادی بدون يک زندگی، آزادی نيست
رامون: يک زندگی بدون آزادی، زندگی نيست
نوشتن درباره فيلم هايی که دوست داريم کار ساده ايست، اما نوشتن راجع به فيلم هايی که خيلی دوست داريم اصلاً ساده نيست. ساده نيست که هيچ، بلکه حس مسئوليت در قبال هر واژه و تأسف بر ناتوانی کلام در بيان تصوير، موقعيتی گيج کننده و ويرانگر ايجاد می کند. برای من "دريای درون" فیلمی ست که خيلی دوستش دارم.
رامون سمپدرو، جوان بيست ساله اسپانيايی،ورزشکار، سربلند، عاشق با آينده ای درخشان که به تازگی سفر دور دنيا را کامل کرده است. تمام لحظات او سرشار از شادی، نور، عشق و درياست. اما... نگاهی به معشوق، شيرجه در آب و... تمام؛ سکوت؛ سکون. او از گردن به پائين فلج شده است.
سی سال بعد، تماشاگر وارد دنيای رامون می شود. دنيايی به حجم يک اتاق و وسعت خيال رامون. اين جهان در پوست گردوی رامون هنوز هم به لطف مهربانی بی دريغ خانواده و دوستان او روشن است؛ اما چيزی تغيير کرده است. حالا بعد از سی سال زندگی در جهانی به ابعاد يک تخت، رامون يک فيلسوف است که برای هر سؤالی پاسخی رندانه و تلخ دارد و او که از زندگی لذت می برد حالا برای مرگ می جنگد. رامون در تلاش است تا دادگاه اسپانيا حق خودکشی او را به رسميت بشناسد. اينجاست که با ورود به دنيای رامون از يکسو ناظر تلاش های او و همفکرانش خواهيم بود و از سوی ديگرشاهد تقابل دنيای اطراف رامون با افکار و تصميم راسخ او. واکنش خانواده به تصميم رامون آميزه ايست از عشق، احترام و استعصال. جامعه در تلاش برای ارائه انواع تحليل های عوامانه و منصرف کردن اوست. دوستان و حاميان رامون، او را سمبل آزادی و پايداری می بينند، عاشقش می شوند؛ اهميت زندگی را از او ياد می گيرند؛ مرگ را از ديد او می بينند و یا دليل بودن خود را در او می جويند.
در اين چند ساله فيلم های مرتبط با موضوع مرگ از روی ترحم کم نبوده اند اما دريای درون از جنس ديگريست. اينجا کسی به انتها نرسيده است (از هر جهت زندگی رامون در نگاه تماشاگر تاريک، کسل و تمام شده تصوير نمی شود). نااميدی در کار نيست. استعصالی برای رامون نيست. او عاشق می شود، می نويسد، کتاب چاپ می کند و کاملا حضوری فعال دارد. اينجا مسئله بودن يا نبودن نيست بلکه مسئله زندگی کردن، بهانه های زنده بودن، آزادی انتخاب و معنی کردن کلمه زندگی است. نگاه متفاوت خانواده، دوستان، وکيل او، زنی که او را در تلويزيون ديده است، کشيش و جامعه به شرايط رامون و تقابل آنها با اين رند عالم سوز، آن چيزيست که فيلم تلاش می کند بدون هيچ جهت گيری و تحليلی آن را به نمايش بگذارد و به نظر من بسيار موفق بوده است. دریای درون برخلاف ظاهر داستانی بيش از آنکه فيلمی درباره تلخی زندگی و ناگزيری مرگ باشد؛ فيلمی ست درباره ارزش فرصت زندگی، انتخاب و موهبت مرگ. آخر آنکه دريای درون به دنبال جوابی برای پايان کبوتر نيست اما بعد از ديدن فيلم می توان مطمئن بود که مرگ پايان کبوتر نيست.
فيلم براساس يک داستان واقعی ساخته شده است و اين دومين فيلم براساس زندگی رامون است

Friday, June 16, 2006

اقتباس (Adaptation)

کارگردان: Spike Jonez
نويسنده فيلم نامه: Charlie Kaufman، بر اساس اقتباسی ازکتاب "دزد گل ارکيده" اثر Susan Orlean
بازيگران: Nicolas Cage, Meryl Streep, Chris Cooper
توليد آمريکا سال 2002
برنده اسکار نقش مکمل مرد

اول از همه بايد اشاره کنم که اين فيلم کمی متفاوت از فيلم‌های معمول هاليوودی است. حداقل سازندگان فيلم چنين هدفی را دنبال می‌ کنند! بنابراين اگر حوصله‌تان از فيلم‌های غيرهاليوودی سر می‌ رود، بی‌ خيال اين يکی شويد.

و اما درباره فيلم: اقتباس، داستان فيلمنامه‌نويس(Charlie Kaufman) است که روايت می‌ کند چگونه فيلم‌نامه اين فيلم را از کتاب "دزد گل ارکيده" اقتباس کرده‌است! خلاصه کمی فيلم توی فيلم است. Charlie روشن‌فکر، قصد دارد يک فيلم‌نامه در مورد زندگی بنويسد،‌ درباره گل‌ها. همان‌طور که خود کتاب در مورد گل ارکيده است و در آن اثری از مواد مخدر، هفت‌تيرکشی و تعقيب و گريز با ماشين نيست. اما کار اقتباس به کندی و با مشقت پيش می‌ رود، چارلی در زندگی شخصی‌ اش دچار نااميدی مفرط است، با زنان شانسی ندارد، افسرده است، چشمه خلاقيتش خشک شده و اصلا در يک کلام، نمی‌ تواند بنويسد.‌
به طور موازی شاهد زندگی برادر دوقلوی او ،Donald، هستيم که ابدا روشن‌فکر نيست و با Charlie از زمين تا آسمان فرق دارد. خيلی خوش‌روحيه‌است، افکار قلنبه در سر ندارد، محبوب زن‌هاست و اولين فيلم‌نامه‌اش را، که خيلی هم عامه‌پسند است، به راحتی به پايان می‌ رساند و کلی هم هواخواه پيدا می‌ کند.
در طول فيلم شاهد فاصله بين دو برادر هستيم، فاصله‌ای که به مرور بيشتر و بيشتر می‌ شود. موفقيت فيلم‌نامه Donald و سرخوردگی Charlie اما، بر خلاف انتظار موجب نزديک شدن دو برادر به هم می‌ شود و سرانجام Charlie موفق می‌ شود فيلم‌نامه را بنويسد که می‌ شود همين فيلمی که ما داريم تماشايش می‌کنيم.

من از تماشای اقتباس خيلی لذت بردم. از ايده‌های خلاقانه فيلم‌نامه و کلا از متفاوت بودن خود فيلم. اينکه نقش فيلم‌نامه ‌نويس توی فيلم خيلی پررنگ است به دل آدم می‌نشيند. از طرفی تقابل شخصيت‌های Charlie و Donald خيلی برای آدم آشناست: تقابل آدم‌های روشن‌فکر که هميشه در ذهن خودشان مشغول تئوری‌ بافی‌ اند و احساس جدابافتگی دارند ولی عملا افسرده و ناکارا از آب در می‌ آيند، با آدم‌های عامی‌ تر که عملگرا هستند و در زندگی خوش‌بخت‌تر. نتيجه اخلاقی فيلم هم اين‌است که اگر اين دو مجموعه خصوصيات را با هم ادغام کنيم زندگی شيرين می‌شود.

8 دقيقه اول فيلم را که از سایت ifilm برداشته‌ام، می‌توانید تماشا کنيد. من خيلی دوستش داشتم. وقتی که تغييرات زمين را از بيليون‌ها سال پيش تا به حال تصوير می‌ کند،‌ آدم احساس می‌ کند جزوی از اين هستی است. جاودانه است. حتی اگر بميرد و خوراک کرم‌ها شود و جزوی از خاک، باز از اين خاک گلی می‌ رويد و زمين سبز می‌ شود و تو جزوی از اين گردش روزگار می‌ شوی. انگار نمی‌توانی دوباره به دنيا نيايی.




Friday, June 09, 2006

11.14


11.14

نویسنده و کارگردان : گرگ مارکس
تهیه کنندگان : بیو فلین ،جان موریسی ، هیلاری سوانک
بازیگران : هنری توماس ، بلیک هیرون ، هیلاری سوانک ،پاتریک سویزی ، باربارا هرشی
محصول 2003 آمریکا و کانادا


ساعت 11.14 شب در شهر کوچکی در آمریکا سلسله اتفاقاتی ظاهرا بی ربط رخ می دهند : یک راننده مست با مردی تصادف می کند... چند جوان سرکش و مست سوار بر یک ون در خیابان با دختری برخورد می کنند و پسر جوان دیگری به آنها شلیک می کند...سارقی مسلح با کمک صندوقدار یک فروشگاه اقدام به سرقت از آنجا می کند...دختری سعی در جمع آوری پول برای سقت جنین کودکی ناخواسته دارد...پدری برای حفظ زندگی دختر نافرمانش سعی دارد تا از شر جسدی خلاص شود
فیلم با ساختاری بسیار هوشمندانه و دقیق، اتفاقات فوق را به یکدیگر ربط می دهد. ابتدا با نشان دادن تصادف ابتدای فیلم در ساعت 11.14 و پس از سپری شدن یک سری حوادث ،با بازگشت به قبل از ساعت 11.14 ، سری اتفاقات بعدی را در نقطه دیگری از شهر نشان می دهد تا به ساعت 11.14 برسد و... این روند ادامه پیدا می کند و بیننده با روشی پرکشش به چیدن قطعات پازل داستان فیلم مشغول می شود تا در پایان به اصل ماجرا پی ببرد
همچنین فیلم سعی دارد بگوید که برداشتهایی که از اتفاقات اطرافمان می کنیم ، لزوما درست نیستند و چه بسا تصمیماتی که برای بهبود یک وضعیت ناخواسته انجام می دهیم ، فقط باعث دردسر بیشتری برای خودمان و دیگران می شود. نکته جالب فیلم ، نقش صندوقدار فروشگاه است که سعی می کند به پسری که دوستش می داشته کمک کند تا برای سقط جنین دوست دختر جدید پسر ، از فروشگاه دزدی کند و شغل خود را نیز به خطر بیندازد( که البته طمع پیشنهاد پسر به او مبنی بر سهمی از پول دزدی نیز بی تاثیر نیست! ) . این نقش را به اصرار هیلاری سوانک از مرد به زن تغییر دادند تا وی بتواند خود آنرا ایفا کند
MPAA: Rated R for violence, sexuality and pervasive language.

Tuesday, June 06, 2006

Matador


Matador ( ماتادور )

نویسنده و کارگردان : ریچارد شپارد
تهیه کننده: باب یاری ، پیرس برازنان
بازیگران : پیرس برازنان ( جولیان نوبل) گرگ کینیر ( دنی رایت) هوپ دیویس ( کارولین رایت)
محصول 2005 ( آمریکا)
داستان ، ماجرای آدمکشی مزدور است ( جولیان نوبل) که یک روز در سالگرد تولدش متوجه می شود که چقدر تنهاست. وی در بار هتل با فروشنده ای نیمه موفق و بد شانس آشنا می شود و در عالم مستی هردو سفره دلشان را برای همدیگر باز می کنند. و جولیان تصمیم می گیرد هرطور شده با فروشنده ( دنی رایت) دوست شود. دنی که انسان مهربانی است به او جواب رد نمی دهد بی آنکه از شغل وی خبر داشته باشد. ماجرا وقتی حاد می شود که دنی از جولیان می خواهد کمک "کوچکی" به او بکند تا در کارش موفق شود و در پی آن جولیان متوجه می شود در انجام شغلش به مشکل روحی برخورده و نمی تواند کارش را درست انجام دهد
فیلم از چند جهت بسیار جالب و متفاوت است. یکی بازی جالب برازنان در نقش یک آدمکش ولی کاملا متفاوت از سری جیمز باند است که حتی تا حدی حالت کمدی به شخصیت جولیان می دهد ( وقتی با یک شورت و عینک آفتابی و یک جفت نیم چکمه در لابی هتل به سمت استخر می رود و پس از درآوردن چکمه ها با لیوان مشروب به درون استخر می پرد و در آب گیج و منگ به اطراف نگاه می کند ، گویی می خواهد تمام تصوری که از قهرمانانی مانند جیمز باند یا توماس کراون در اذهان است را بهم بریزد ). همچنین دوستی بین او و رایت تا حدی حالت عاشقانه پیدا کرده است ( با تاکید فیلم بر اینکه هیچکدام همجنس خواه نیستند ) و رایت - با اینکه اینگونه دوستی کمی برایش غیر عادی است - بخاطر شخصیت مهربانی که دارد به این دوستی تن در می دهد. بی آنکه از عواقب آن خبر داشته باشد و دوستی به جایی می انجامد که زندگی هردو را زیر و رو می کند. از طرفی وقتی رایت- فروشنده خوش قلب و آرام و متنفر از خشونت گاوبازی ، جولیان را که دیگر نمی خواهد به آدم کشی ادامه دهد تشویق به تمام کردن کارش می کند تا هردو از مرگ نجات پیدا کنند ، مرز بین انسان خوب و بد در فیلم برداشته می شود