Tuesday, May 23, 2006

Biggest lie in human history?


راز داوینچی ،(Da Vinci Code) محصول آمریکا، 2006


کارگردان: ران هاوارد، بازیگران: تام هنکس(Tom Hanks) ، آدری تاتو(Audrey Tautou)، یان مک کلن (Ian McKellen)

من بالاخره نتونستم طاقت بیارم و رفتم توی همین آخر هفته "راز داوینچی" رو دیدم. با توجه به نقدهای منفی که خونده بودم انتظار زیادی نداشتم و در نتیجه خیلی هم از فیلم بدم نیومد. این فیلم بر اساس داستانی به همین نام نوشته "دن براون" بود. کتاب ترکیبی از داستان و حقیقت است در مورد یکی از معروفترین "افسانه"های مسیحیت : "جام مقدس" یا Holy Grail. گفته می شه که این جامی است که مسیح در "شام آخر" از اون استفاده کرده. در طول تاریخ افراد زیادی دست به جستجوی این جام (که حتی وجودش با قطعیت ثابت نشده) زده اند. دان براون نظریه جدیدی رو ارائه کرده که این آخرین باز مانده مسیح نه یک جام، بلکه یک فرزند است. وارد جزئیات داستان نمی شم چون احتیاج به وقت خیلی بیشتری داره ... اما می تونم بگم که خیلی جالب و هیجان انگیزه! من این کتاب رو تقریبا دو سال پیش خونده بودم و اون موقع خیلی خیلی خوشم اومده بود از داستان. بعدش که خیلی سر و صدا به پا کرد، طبیعتا خیلی نظرات مخالف به شکل مقاله و کتاب و فیلم ارائه شدند که نظر من رو تحت تاثیر قرار دادند، ولی به نظر من ،در حد یک تئوری، خیلی خوب بوده.

مشکل عمده فیلم به نظر من این بود که تصمیم داشت در دو ساعت و نیم تمام داستان رو بیان کنه که خوب 100% اشتباه بود! فیلم بیشتر شبیه به یک کلاس فشرده کنکور بود برای یادگیری "راز داوینچی"... اصلا وقتی برای شناسوندن شخصیتهای داستان وجود نداشت... تمام نمادهای به کار رفته در داستان با سرعت خیلی زیادی به خورد تماشاگر داده می شد، طوری که اصلا وقت برای فهمیدن اهمیت این کشف وجود نداشت که یک "زن" حامل مهمترین افسانه تاریخ مسیحیت بوده... تمام صحبتها در باره V و دیدنش در آثار داوینچی در حد 30 ثانیه هم نبود! یعنی اگر این کتاب رو نخونده باشید به هیچ وجه از داستان خوشتون نخواهد اومد و لذت خوندن کتاب رو هم از بین بردید.

تام هنکس بهترین انتخاب برای شخصیت لنگدان نبود، اما بازی خوبی رو ارائه داده بود... آدری تاتو هم با تصور من از سوفی فرق داشت و اونقدرها هم خوب بازی نمی کرد... صحنه های تعقیب و گریز فیلم هم یه کمی زیادی جیمز باندی بود... من فلاش بکهای تاریخی رو دوست داشتم هر چند که ممکنه به نظر بعضیها یه کم لوس بیاد!

در کل اگر که کتاب رو نخوندین بهتره فیلم رو نبینین چون حالتون گرفته می شه شدیدن!

پ.ن. هم وبلاگی های عزیز، چون این فیلم خیلی بحث بر انگیز بوده، لطفا اگر دلتون خواست شما هم نقد خودتون رو بنویسین! باید جالب باشه که نظر بقیه رو هم بدونیم!

Labels: ,

Friday, May 12, 2006

Remember, remember ...



V for Vendetta
کارگردان: جيمز مک تيگ. فيلمنامه: اندي و لري واچووسکي براساس شخصيت های خلق شده توسط آلن مور و ديويد لويد. موسيقي: ويليام روکوودداريو ماريانللی . مدير فيلمبرداري: آدرين بيدل. تدوين: مارتين والش. طراح صحنه: اوئن پاترسون. بازيگران: ناتالي پورتمن، هوگو ويوينگ، استيون رئا. ١٣٢ دقيقه. محصول ٢٠٠٥ امريکا، آلمان

فیلم در نگاه اول چندان تفاوتی با فیلم های قهرمان پرور ساخته شده براساس کميک استريپ های رنگ به رنگ ندارد. داستان مرد مرموزی با پيشينه ای مبهم که در زمانی در گذشته زندگيش به واسطه سودجويی و بدطينتی عده ای کاملاً به نابودی کشيده شده است و حالا او با شمايلی متفاوت و در قامت يک قهرمان افسانه ای و شکست ناپذير برمی گردد تا حق مسببين نابودی زندگيش را (که حتماً تا به حال به درجات بالای جامعه نيز رسيده اند) کف دستشان يا احياناً جلو چشمشان بگذارد.
اما در لايه های زيرين، فيلم به دنبال بيان حرفهای مهم تريست. قهرمان قصه ما اين بار از فضا به زمين نمی آيد، عنکبوت او را نيش نمی زند و يا تحت يک ميدان الکترومغناطيس قوی تبديل به يک موجود شکست ناپذير نمی شود. قهرمان قصه ما به هوای عشقی افلاطونی دوام می آورد و برای شکست ناپذير شدن ترس را در خود می کشد و سرتا پا می سوزد. قهرمان قصه ما قيصروار با انگيزه های خود زنده است و البته در انتهای قصه می بينيم که چندان هم شکست ناپذير نيست. قهرمان ما با جن و پری نمی جنگد بلکه با سمبلها و آنچه بدان افتخار می کنيم و يا می خواهند که بدان افتخار کنيم می جنگد. قهرمان از خود ماست و با مصنوعات ما می جنگد. دشمنانِ قهرمان ما اينبار فراتر از چند آدم پست و رذل نو کيسه هستند. دشمن او حکومتی است به اصطلاح دموکرات، شکل گرفته براساس تعليمات مذهبی (به جای يک صليب، دو صليب روی نماد حکومت کار شده است) که در تمام مدت شبانه روز به دنبال برقراری امنيت و آسايش برای شهروندان خود است و در راه رساندن جامعه به آرمانهايش از هيچ تلاشی فروگذار نيست. اخراج و تحت فشار گذاردن نيروهای اپوزيسيون و اقليتهای قومی و مذهبی به اسم مبارزه با تروريسم، برقراری حکومت نظامی، کنترل رسانه ها، حضور پليس مخفی ها، انجام آزمايشات مهلک و برنامه ريزی حرکات تروريستی برای منحرف کردن افکار عمومی، قتل و غارت، گورهای دسته جمعی و صدها برنامه مؤثر ديگر برای تحقق آرمانهای والای بشری. البته نياز به گفتن نيست که فيلم با نگاهی کاملاً سمبليک به قضايا نگاه می کند. سمبلهايی که با توجه به مناقشات و حوادث جاری جهان برای تأويل آنها نياز چندانی به فشار آوردن بر ذهن نداريم.
اما جالب ترين تفاوت قهرمان ما با ديگران شايد اين باشد که او اصولاً هيچ اهميت خاصی به دستاوردها و افتخارات بشر مدرن نمی دهد و اصلاً هدف نهايی او انهدام يکی از مراکز نمادين دموکراسی جهان امروز، ساختمان پارلمان انگليس است و جالب تر اينکه تمام لندن نشينان در نابودی اين نماد همراه و هم پای او می شوند و اصلاً خود او می شوند. قهرمان قصه ما مردی است از ديو و دد ملول که به دنبال احيای از دست رفته ها نيست بلکه باز گرداندن اميد به مردم را در نابودی نمادهای پوسيده و ريايی و در ساختن عالمی ديگر جستجو می کند. اما هنوز فيلم سوالات بسياری را بی جواب می گذارد که البته از فيلمی با مشخصات سينمای پر مخاطب هاليوود چندان انتظاری هم نيست. سوالاتی از اين دست که آيا تنها استفاده از خشونت راه مقابله با خشونت است؟ آيا لزوم ساختن جهانی نو ويرانی تمامی دستاوردهای گذشته است؟ و آيا اين عالم نو دوباره سياه، تاريک و پر از داد و دود نخواهد شد؟ و در آخر بيان پارادوکسی آشنا که داشتن عالمی ديگرباعث خلق آدميانی نو می شود و يا آدمی نو بايد برای ساختن عالمی ديگر.

Friday, May 05, 2006

نگاه خیره اولیس


نگاه خیره اولیس
To Vlemma Tou Odyssea( Ulysses' gaze)
کارگردان : تئو آنجلوپولوس
نویسنده : تئو آنجلوپولوس ، تونینو گوئرا
بازیگران : هاروی کایتل ، مایا مورگنسترن
محصول : یونان 1997

فیلم با این جمله آغاز میشود : اگر روح بخواهد خود را بشناسد ، باید به درون روح خیره شود
فیلمسازی یونانی الاصل که در آمریکا زندگی میکند ، ظاهرا برای اکران فیلمی که ساخته به زادگاهش باز می گردد.( فیلمی که جنجال بسیاری در مردم بوجود آورده و عملا اوضاع شهر را کاملا بهم ریخته ) ولی در واقع بدنبال حلقه های فیلمی تدوین نشده از اولین فیلمساز یونانی است .گویی این حلقه های فیلم بسیار ابتدایی ، راهی برای فیلمساز است تا خودش را بهتر بشناسد. در صحنه ای از فیلم ، در حال سوار شدن به تاکسی متوجه دختری میشود که گویی از قدیم می شناخته.به دنبال وی میرود. گروهی از مردم، شمع در دست و همهمه کنان از روبرو به سمت آنها می آیند ( گروهی که تحت تاثیر فیلم به خیابانها ریخته اند) و از پشت سرآن دو، نیروهای ضد شورش به مقابله با مردم رفته و بین فیلمساز و دختر قرار میگیرند. گروهی دیگر از مردم با چترهای باز فیلمساز را در بر میگیرند. صدای اورا میشنویم که : میخواستم به تو بگویم که من برگشته ام. اما چیزی مانعم شد.سفر هنوز به پایان نرسیده است..نه هنوز. فیلمساز در ادامه سفرش به همراه راننده تاکسی میانسالی به بالکان میرود.در مرز پیرزنی را سوار میکنند که 47 سال ( پس از جنگهای داخلی ) خواهرش را ندیده است و وارد بالکان میشوند. پیرزن را در مقصد پیاده میکنند .پیرزن در میان ساختمانهای نا آشنا و برف گرفته باقی می ماند و آنها به راه خود ادامه میدهند. نزدیک مرز راننده از حرکت باز می ایستد.نوشیدنیی به فیلمساز تعارف می کند : در روستای من ، وقتی دونفر می خواهند با همدیگر دوست شوند ، از یک لیوان می نوشند و به یک موسیقی گوش میدهند
در ادامه به آلبانی میرسد و در آنجا در پی یافتن فیلمها با دختری آشنا میشود ( همان بازیگر در نقشی دیگر) به همراه او به سفرش ادامه می دهد.در این راه خاطراتش را نیز مرور میکند ( مرز میان زمانها از بین میرود.در عبور از گمرک ناگهان خودرا میبیند که دستگیر و محکوم به اعدام میشود و دوباره به زمان حال باز می گردد) . در ادامه مسیر به بخارست میرسد.( در جواب دختر که چرا اینجا آمدی به کوتاهی و سادگی می گوید : رد پاهایم..مرا بگونه ای به اینجا راهنمایی می کنند)
در بخارست مادر خود را و کودکیش را میبیند.یکی از زیبا ترین بازیهای هاروی کایتل را در این فیلم میبینیم. بدون استفاده از دیالوگ زیاد ، منظور خود را با بازی زیبایش به بیننده منتقل میکند.بسادگی با همان هیات، نقش کودکی را ایفا می کند که به صف سربازان خیره میشود تا مادرش دستش را بگیرد و با خودش ببرد.در بخارست و طی جشن کریسمس همراه با رقص ، دوره ای از زندگی او در حکومت کمونیستها را شاهد هستیم که اتفاقات مختلف ( از بازگشت پدر تا دستگیر شدن فردی از خانواده توسط ماموران دولت) همراه با نوای پیانو میشوند تا هنگامی که ماموران همه وسایل خانه از جمله پیانو را نیز مصادره می کنند
دگربار به زمان حال باز می گردیم.فیلمساز دختر را ترک می کند تا با قایقی که مجسمه لنین را از رود دانوب به آلمان میبرد خود را به یوگوسلاوی برساند.درآنجا تنها کسی که میتواند فیلمها را تدوین کند، زندگی می کند و فیلمها نیز احتمالا پیش او باشند.هنگام ترک دختر می گرید. دختر میپرسد : چرا گریه می کنی؟ میگوید: گریه می کنم چون نمی توانم عاشقت باشم...در مقصد دوستی قدیمی به پیشواز او می آید : اولین چیزی که خدا آفرید سفر بود.سپس تردید و سپس نوستالژی
The first thing God created was the journey, then came doubt, and nostalgia.
در ادامه دختری قایقران وی را به سارایوو میبرد. دختر همان بازیگر است که اینبار نقش بیوه زنی را دارد که شوهرش را در جنگ از دست داده..با وی رابطه عاطفی بر قرار می کند.وی را در سفرش همراهی می کند و باز او را ترک میکند
فیلمساز وارد شهر جنگزده سارایوو میشود و در آنجا بالاخره مردی را می یابد که حلقه های گمشده را در اختیار دارد و میخواهد آنها را پس از سالها تدوین کند و موفق هم می شود. بار دیگر دختر هسفر فیلمساز است. اینبار در نقش دختر مرد تدوینگر.
روزی در شهر مه میشود. " در این شهر مه بهترین دوست انسان است.تنها موقعی که شهر زندگی عادی دارد و تک تیراندازها قادر به هدف گیری نیستند."
گویی در شهر همه به صلح موقت رسیده اند.کنسرت موسیقی خیابانی و نمایش برگزار میکنند.پس از آن فیلمساز و خانواده مرد در مه به خانه باز می گردند که فیلمساز یک لحظه بقیه را گم میکند. صدای سربازان را در مه می شنویم که بقیه را دستگیر کرده و همانجا اعدام می کنند...فیلمساز خود را به بالای سر اجساد میرساند و بالای سر جسد دختر می گرید.و در انتها رو به دوربین می گوید
“the three reels, the journey . . .”; “how many borders must we cross to reach home?” “between one embrace and the next, between lovers' calls, I will tell you about the journey, all the night long and in all the nights to come ... the whole human adventure, the story that never ends”
سه حلقه فیلم...سفر...ازچند مرز برای رسیدن به خانه باید عبور کنیم؟ بین یک آغوش و آغوش دیگر...بین نداهای عاشقان...من از سفر برایت می گویم...تمام طول شب و تمام شبهایی که می آیند...تمامی سرگذشت بشر را...داستانی که هرگز پایان نمی یابد
آنجلوپولوس در مورد فیلم میگوید : هر فیلمسازی اولین باری را که از دریچه دوربین نگاه کرده ، به خاطر دارد. لحظه ای که نه تنها به اکتشاف سینما بلکه به کشف دنیا می پردازد. زمانی می رسد که فیلمساز به ظرفیتش برای دیدن چیزها شک می کند. زمانی که نمی داند نگاهش صحیح و بیگناه است یا نه
بدترین شرح در مورد فیلم را در سایت یاهو نوشته اند و بهترین و کاملترین را دراین آدرس میتوانید بخوانید
پ.ن : با تشکر از دوست عزیزی که در تصحیح متن فوق راهنماییم کرد.

Thursday, May 04, 2006

آخرین بوسه (L'Ultimo bacio)


آخرین بوسه – محصول ایتالیا، سال 2001
کارگردان: Gabriele Muccino، فیلمنامه: Gabriele Muccino
بازیگران: Stefano Accorsi ، Giovanna Mezzogiorno،Stefania Sandrelli

خوب، اگه می خواین که از زندگی مشترک و وفاداری همسران ناامید بشین، این فیلم برای شما ساخته شده! یعنی واقعا دست کارگردان درد نکنه با این برداشتی که کرده. کارلو، یکی از شخصیتهای محوری داستان، با نامزدش جولیا زندگی میکنه و منتظر بدنیا آمدن دخترشه... در راه بودن این فرزند برای کارلو یادآور خیلی از مسوولیتهای زندگی مشترکه و البته تجربه های بعضا نا موفق دوستانش و اخطارهای اونهاهم درباره به پایان رسیدن دوران خوش جوانی و آزادی، اوضاع رو بدتر می کنه! در نتیجه کارلو – به جای برنامه ریزی برای ازدواج و راه انداختن خونواده – تصمیم می گیره که رابطه جدیدی رو، ولو مخفیانه، با یه دختر جوونتر آزمایش کنه... جولیا به نوبه خودش درگیر مشکلات مادرش می شه که تحت تاثیر فشارهای روانی ناشی از بالا رفتن سن، تصمیم داره شوهرش رو بعد از سالها زندگی مشترک ترک کنه. آدریانو که به تازگی پدر شده، با همسرش که اون رو بی مسوولیت می دونه دچار اختلاف شده و می خواد که خونه رو ترک کنه... پائولو هم هنوز عاشق دوست دختر سابقشه و این آزارش می ده...

خودتون می تونین حدس بزنین که چقدر داستان شیر تو شیره! با اینکه فیلم موضوع جالبی رو مطرح می کنه، به نظر من نتونسته خیلی خوب آخرش کار رو از آب در بیاره... شاید این به خاطر اینه که تعداد داستانها و شخصیتها خیلی زیاده و زمان کافی برای رسیدن به همه نیست. به خصوص جمع و جور کردن سیستم آخر فیلم یه کمی آبکیه و من رو که حداقل نتونست قانع کنه! البته بازیگرها واقعا خوب بودن و ضعف اصلی همون فیلمنامه بود.

اما من به هر حال خوشم اومد که موضوع خیانت از دیدگاه یک مرد جوون نشون داده می شد... با اینکه هیچ کدوم از دلایل مطرح شده توجیه کننده خیانت نیست اما خوبه که حداقل بیان بشن ...چون هیچ کسی نمی تونه منکر این بشه که آدمها به هم خیانت می کنن و شاید اینطوری بشه کمی از ذهنیت اونها رو درک کرد.

من این فیلم رو به عنوان یه فیلم خیلی معمولی پیشنهاد می کنم برای وقتی که هوس فیلم غیر هالیوودی با بازیگرای خوشکل کردین!

Labels:

Tuesday, May 02, 2006

(Brokeback Mountains) کوهستان بروکبک



کارگردان: Ang Lee
فیلمنامه:Larry McMurty/ Diana Ossana
بازیگران: Heath Ledger, Jake Gyllenhaal, Michelle Williams, Anne Hathaway
محصول آمریکا، سال 2005

و اما در مورد این فیلم پر سر و صدای سال 2005! فیلم به ارتباطی که بین دو تا گاوچران جوان شکل می‌گیره، می‌پردازه. زمان رویداد دهه 60 میلادی است که جامعه آمریکایی هنوز ظرفیت پذیرش روابط همجنس‌گر‌ایانه رو نداره. از طرفی خود شخصیت‌های اصلی دچار خود درگیری هستند و این‌ها، مجموعا مانع بزرگی در ارتباط این دو ایجاد می‌کنه و رابطه رو دچار یک نوع فراق می‌کنه. از این نظر، این اثر خصوصیت کلاسیک درام‌های عاشقانه رو داره: رابطه عاشقانه‌ای که به دلیلی، نمی‌تونه به وصل منتهی بشه.

این فیلم به دلایل زیر ارزش دیدن داره:

اول: به نوعی، original هست. منظورم اینه که پرداختش نسبت به موضوع مبتذل یا نفرت‌آور نیست، بالعکس با دید بی‌طرفانه و نسبتا عمیقی داستان رو روایت می‌کنه. سعی می‌کنه به ریشه‌هایی که موجب گرایش دو جوان به همجنس‌گرایی شده‌اند اشاره‌ای بکنه ( اینکه در کودکی روابط بسیار بدی با پدرهاشون داشته‌اند و هنوز نیاز شدیدی به جلب محبت مردانه دارند). به طور کلی به جنبه‌های روانشناختی این پدیده توجه می‌کنه، هیچ‌کدوم از این دو جوان حالت زنانه ندارن، اتفاقا خیلی هم مردانگی پررنگی دارند. در واقع مشکلات فیزیکی، این دو رو به هم متمایل نکرده بلکه قضیه به روان و تربیتشون برمی‌گرده.

دوم: فیلم دو نوع برخورد متفاوت با این پدیده رو به نمایش می‌گذاره: شخصیت اصلی داستان (Heath Ledger) پس از کشف تمایلاتش، با خودش به شدت تنش پیدا می‌کنه. به واسطه تربیتش و محیطی که باهاش در چالشه، بیشتر سعی می‌کنه همجنس‌گر‌ا بودنش رو انکار کنه. در واقع هرگز بهش تسلیم نمی‌شه و سعی می‌کنه که زندگی نرمالی برای خودش جور کنه ولی از طرفی در طول بیست سالی که در فیلم به تصویر کشیده می‌شه، می‌بینیم که در این کار موفق نیست. روابطش با زن‌ها ناموفقه و در عوض مشتاق رفیق گاوچرانشه، یه حسی تو مایه‌های عشق. شخصیت دوم فیلم (Jake Gyllenhaal) بر عکس خیلی راحت با این قضیه کنار می‌آد. همیشه در تکاپوست تا این ارتباط رو به جایی برسونه. وقتی هم که از این ارتباط ناامید می‌شه دست به دامن ارتباطات جدید می‌شه. در واقع می‌پذیره که خوشبختی‌اش در اینه که به سبک دیگری زندگی کنه.

سوم: فیلم نسبت به پدیده همجنسگرایی حکم صادر نمی‌کنه بلکه صرفا داستان‌گویی می‌کنه. این پدیده رو تقبیح نمی‌کنه ولی تقدیسی هم در کار نیست.

چهارم: بازی ‌درخشان بازیگرها به خصوص Heath Ledger واقعا جذابه.

Brokeback Mountains در مجموع فیلم خوش‌ساختی است. ازش انتظار نداشته باشید که در مورد موضوع ممنوعه همجنسگرایی بهتون چیز جدیدی نشون بده بلکه به عنوان یک فیلم رومانتیک بهش نگاه کنید. در این صورت امکان داره که از فیلم خوشتون بیاد.

نکته: فیلم چند صحنه‌ سانسوری داره که بعضی‌ها ممکنه ازشون اذیت بشن. مسوولیتش پای بیننده.

Monday, May 01, 2006

In the mood for love

کارگردان: کار وی وونگ ، فیلم‌برداران: کریستوفر دویل و مارک لی
موسیقی: مایکل گالاسو و شیجیرو اومه بایاشی، تدوین: ویلیام چانگ
جوایز: جشنواره کن، آکادمی فیلم انگلیس، آکادمی فیلم فرانسه، انجمن منتقدین فیلم لس انجلس و...
محصول سال 2000 هنگ کنگ


در هنگ کنگ اتفاق افتاد
فیلم در سال 1962 و با ورود همزمان دو زوج به آپارتمانی در هنگ کنگ آغاز می‌شود. خانم چان(Maggie Cheung) منشی شرکتی صنعتی به همراه شوهرش و آقای چاو (Tony Leung) سردبیر روزنامه و همسرش که در خانه مجاور آنها زندگی می‌کنند. شوهری که همیشه در سفر است و زنی که تا دیروقت کار می‌کند، باعث می‌شود تا شباهت در عادات ساده‌ای مثل رفتن هر شبی برای خرید غذا یا علاقه به داستان‌های کنگ فو سبب نزدیکی خانم چان و آقای چاو شود. شباهت تنهائی این دو باعث ایجاد دوستی ساده و بی آلایشی بین آنها می‌شود.

اما نزدیکی ناشی از این شباهت با تقارنِ یک اتفاق، رنگ دیگری می‌گیرد؛ چان و چاو متوجه ارتباط همسرانشان و خیانت آنها می‌شوند (در طول فیلم هیچ تصویری از همسران این دو دیده نمی‌شود). حالا شرایط یکسان، همدردی و همذات پنداری، این دوستی را رنگ عشق می‌زند. عشقی که با نیاز پررنگ و خلاقانه مرد و در تقابل با احتیاط و ناز معشوقانه زن همواره در سطحی متعالی حرکت می‌کند. in the mood for love رمانتیکی ساده، پراحساس و صمیمی‌ست. تابلوئی زیبا ازتنهائی‌ها، تقارن‌ها، شباهت‌ها و توصیف شاعرانه‌ای از روند تلاقی و تعالی این مفاهیم تا آنجا که حاصل تصویریست آشنا به نام عشق.

با در نظر گرفتن این نکته جالب و کلیدی که فیلم اساسا هیچ فیلمنامه از پیش نوشته شده‌ای نداشته و خط اصلی داستان بعد از فیلم‌برداری 15 ماهه و در جریان تدوین حدودا یک هفته‌ای فیلم شکل گرفته؛ می‌توان آن را یک بداهه سینمائی به حساب آورد.
بداهه‌ای گرم، گیرا و دلنشین؛ شاید مثل احساس گرمای عشق روی پوست ('Amor À Flor da Pele'/Love on the Surface of the Skin)