Sunday, July 30, 2006

Paradise Now

بهشت، اکنون (Paradise Now)

کارگردان: هانی ابواسد (Hany Abu-Assad)، فیلمنامه : هانی ابواسد، برو بیر (Bero Beyer)، و پیر هاجسون (Pierre Hodgson)، بازیگران: کایس ناشف (Kais Nashef)، علی سلیمان (Ali Suliman)، لوبنا آزابال (Lubna Azabal).


راستش رو بخواین من نمی دونم که آیا ترجمه ام از اسم فیلم درسته یا نه. ممکنه بشه ترجمه اش کرد: اکنون بهشت، نمی دونم. به هر حال، من این فیلم رو هفته پیش دیدم و هنوز تو فکرم راجع بهش.

فیلم در مورد عملیات انتحاری فلسطینی ها علیه اسرائیل ِ. سعید (Said) و خالد – که از بچگی با هم دوست بودن – در نابلاس در کرانه غربی زندگی می کنند و از طرف یک گروه تندرو مامور میشن که یک بمب گذاری انتحاری رو در تل آویو انجام بدن. وقتی به مرز می رسن تحت شرایطی از هم جدا می شن، عملیات به تعویق می افته و هر کدوم از این دو نفر فرصت می کنن که انگیزه هاشون رو دوباره بررسی کنن. سوها دختر یک شهید ِ و خارج از فلسطین تحصیل کرده. اون که از طرفی به سعید هم علاقه داره، دلایل خودش رو برای مخالفت با این عملیات داره.

به نظر من فیلم خوب تونسته به چرخه باطل تنفر بین فلسطین و اسرائیل اشاره کنه. این که به قول سعید :" تحت اشغال، ما همین حالا هم مرده ایم" (“Under occupation, we’re already dead”) احتمالا طرز تفکر خیلی از گروههای مبارز تندروی درون فلسطین رو نشون می ده. نکته جالب این فیلم تغییر طرز تفکر دو قهرمان اصلی از ابتدا تا انتها است و اینکه چطور تجربیات شخصی هر کدومشون تو این مساله نقش داره.

فیلم نسبتا خوش ساخته، ولی نکته قوت اصلی بیشتر داستان هست به نظر من. بازیها نه خیلی حرفه ای بود و نه خیلی آماتور. زمان فیلم هم به نظر من خیلی معقول بود و بیش از اندازه کش دار نبود. با توجه به درگیریهای اخیر در فلسطین و لبنان، دیدن این فیلم رو کاملا پیشنهاد می کنم چون یه مقدار ملموس تر می کنه قضیه رو. در ضمن این فیلم اولین فیلم فلسطینی هست که نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی شده و همینطور برنده گلدن گلوب امسال (2006) هم بوده.

Labels:

Friday, July 28, 2006

White Chicks





کارگردان:
Keenen Ivory Wayans
نویسنده:
Keenen Ivory Wayans, Shawn Wayans
بازیگران:
Shawn Wayans, Marlon Wayans
محصول: 2004 امریکا
ژانر:
Comedy / Crime

این فیلم از اون فیلمهایی که شدیدا مورد انتقاد سینماگران قرار گرقته. تا این حد که در زمان خودش کاندیدای پنج تمشک طلایی شده بوده. ظاهرا فیلم کلی ایرادهای اساسی داره که من چون خیلی مته به خشخاش نمیذارم هیچ کدومو نفهمیدم. با تمام این اوصاف این فیلم یک فیلم بسیار سرگرم کننده ایه و از این نظر هم بسیار موفق بوده. بنظرم تا الان خنده دار تر از این فیلم فیلمی ندیدم.
اگه روز سخت یا دلگیری داشتین که با صد من عسل هم قابل خوردن نبودین و در ضمن از فیلمهای کمدی هم بدتون نمی اومد حتما این فیلمو ببینین. نتیجه اش اینه که خلقتون قشنگ باز میشه.
موضوع فیلم قطعا موضوع جدیدی نیست ولی بازی Shawn Wayans و Marlon Wayans در کنار صحنه های خنده داره که جلوة دیگه ای به فیلم میده.
داستان راجع به دو مأمور مرد سیاهپوست FBIِ ِ که در یکی از مأموریتهاشون یک اشتباه بزرگ میکنن و یه جورایی ازشون سلب اعتماد میشه. مأموریت بعدیشون حفاظت از دو خواهر پولداره لوس و از خود راضیه که ظاهرا قراره ربوده بشن. بعد بعلت وقایعی که اتفاق می افته این دو مأمور مجبور میشن خودشونو به شکل این دو خواهر در بیارن. اسم فیلم هم از همین جا گرفته شده.
با وجود تکراری بودن موضوع فیلم، دیالوگها و صحنه های خنده دار فیلم در نوع خودشون بی نظیرن.
طبق معمول پیشنهاد میکنم اگه این فیلمو ندیدین تا فیلم خنده دارتر نیومده ببینیدش.

Thursday, July 27, 2006

Mulholland Dr.




کارگردان:
David Lynch
نویسنده:
David Lynch
بازیگران:
Naomi Watts, Laura Harring, Justin Theroux, Ann Miller
محصول:
2001 امریکا
ژانر:
ِDrama / Mystery / Thriller


بنطرم این فیلم از اون فیلمهایی که یا خیلی خوشتون میاد یا بدتون میاد. مثلا من خیلی خوشم اومد.
کلی فکر کردم راجع به این فیلم پیچیده چی بنویسم که قوۀ خلاقیت بیننده ای رو که هنوز این فیلمو ندیده ضایع نکنم.
این فیلم دو شخصیت از یک طرف بارز و از طرف دیگه مبهم داره. شخصیت اول خانمی است به نام ریتا (Laura Elena Herring) که بخاطر یک تصادف و سوء قصد جانی که در ابتدای فیلم بهش میشه حافظشو از دست میده. شخصیت دوم یک هنرپیشة زن جوان شیکپوش و برازنده ایه به نام بتی (Naomi Watts) که برای مصاحبة کاری به هالیوود اومده. در جریان فیلم این دو نفر با هم آشنا میشن و یه جورایی بهم گره میخورن.
فیلم بیننده رو در جریان یک سری توهمات روانی، رویا و واقعیت قرار میده. این توهمات با پیدا شدن یک جعبة آبی مرموز وبعد از اون کلوپ شبانۀ سکوت (Silencio Club) شروع و هیجان انگیزتر میشه.
بهمون دلیلی که اول گفتم فراتر از این چند خط نمیخوام برم.
بعد از اینکه این فیلمو دیدین و احساس کردین یه فیلم توپ دیدن که یه جاهاییش خیلی گنگ بوده و هیچی نفهمیدین یا اینکه شدیدا نیاز داشتین با یه نفرراجع بهش صحبت کنین توصیه میکنم حتما این لینکو یه مروری بکنین.

Big Fish





کارگردان:
Tim Burton
نویسنده:
John August, Daniele Wallace novel
بازیگران:
Ewan McGregor, Albert Finney, Billy Crudup, Jessica Lange, Helena Bonham Carter, Alison Lohman, Robert Guillaume
محصول: 2003 امریکا
ژانر:
ِDrama / Fantasy / Comedy / Adventure

این فیلم به نظر من قشنگترین فیلم تیم برتونه که به طرز عجیبی دست روی احساسات آدم میذاره.
داستان فیلم راجع به مردیه به نام ادوارد بلوم ((پیری)Albert Finney ،(جوانی)Ewan McGregor) که به هیجان انگیز بودن داستانهایی که تعریف میکنه معروفه. در واقع از دید خود ادوارد داستانهایی که تعریف میکنه وقایعی هستن که در زندگیش اتفاق افتادن. توی داستانهای ادوارد از جادوگر گرفته تا غول و گرگ و ...همه پیدا میشن. ادوارد پسری داره به اسم ویل (Billy Crudup) که این خصوصیت بقول خودمون خالیبندی پدرش بد جوری اعصابشو میریزه بهم علی الخصوص توی جمع. رابطة این پدر و پسر در زمان کودکی ویل یک رابطة ایده آل پدر و فرزندی بوده ولی مشکل اون زمانی بوجود اومده که ویل احساس کرده حرفها و ماجراهایی که پدرش براش تعریف کرده همه داستانهایی تخیلی بیش نبودن. این احساس هم وقتی درون ویل رشد کرده که دوستاش اونرو بخاطرغیر واقعی بودن هر آنچه که از قول پدرش تعریف کرده مسخره کردن. از همون زمان بوده که فاصلة ویل از پدرش روز بروز بیشتر و بیشتر شده. با تمام این تفاسیر ادوارد از دید اطرافیانش یک شخصیت ستودنی و بقول معروف مجلس گرم کنی داره.
زمان فیلم زمانیه که ویل ازدواج کرده و همسرش بارداره و ویل به این دلیل که پدرش ادوارد در بستر بیماریه و اوضاعش وخیمه به خواست مادرش از جایی که زندگی میکنه همراه همسرش به عیادت پدرش ادوارد اومده. شکایتی که ویل از پدرش داره اینه که هیچ وقت نتونسته پدرشو بطور واقعی بشناسه. ادامة فیلم مرور این داستانها و خاطراته که چگونگی تغییر مجدد رابطة این خانوادة کوچک رو نشون میده.
این فیلم یه فیلم بسیار خوش ساخته و اگه تا حالا ندیدینش توصیه میکنم که حتما" ببینیدش. بعد از اینکه این فیلم رو دیدین بیشتر به دوستان خالیبندتون احترام خواهید گذاشت.

Wednesday, July 26, 2006

Memento



کارگردان:
Christopher Nolan
بازیگران:
Guy Pearce, Carrie-Anne Moss, Joe Pantoliano, Mark Boone Junior
محصول:
2000 آمریکا
ژانر: Thriller/Mystery/Drama/Crime
این فیلم از اون دسته فیلمهایی که مغز آدمو شدیدا به کار میگیره. به همین دلیل توصیه میکنم موقع دیدن فیلم از هر کاری غیر از دیدن فیلم خودداری کنین. فیلم شامل یک سری فلش بک ِ که هردفعه به ابتدای فلش بکِ قبلی ختم میشه. خیلی نمیخوام وارد جزئیات چگونگی فلش بک ها بشم که لوسش نکنم. داستان راجع به مردیه به نام لنارد (گای پیرس) که ذهنش قابلیت حافظة بلند مدتشو از دست داده. طبق گفته های لنارد مغزش در جریان قتل همسرش آسیب دیده و داره دنبال قاتل همسرش میگرده. در واقع لنارد تمام اتفاقاتی رو که قبل از این جریان افتاده بخاطر داره. لنارد برای اینکه رشتة کارهاش در جریان پیدا کردن قاتل همسرش از دستش در نره و وقایع و آدمهایی رو که باهاشون سر و کار داره فراموش نکنه یک دوربین پلاروید داره که از آدمها و مکانها عکس میگیره و زیرشون یادداشتهای مربوط رو مینویسه. علاوه بر اینها یه سری یادداشتهای روزمره هم داره و کلا" موارد مهمتری رو که حاضر نیست به هیچ قیمتی فراموش کنه روی تنش خالکوبی میکنه. ختم کلام این فیلم در واقع جمله ایه روی قاب فیلم با مضمون «بعضی خاطرات بهتره که به دست فراموشی سپرده بشن».

Sunday, July 23, 2006







(قبل از هر چيز بايد به دوستان موجود درتهران پيشنهاد كنم كه تا فرصت از كف نرفته براي ديدن فيلم به سالن فرهنگسراي ارسباران بشتابيد. كيفيت نمايش و سالن كاملا عالي بود.)
در بهبوهه‌ي بمباران شدن با فيلم‌هاي هاليوودي، جايي كه براي خنديدن و گريه كردن و بوسيدن آدما الگوهاي ثابت دارن، ديدن يه فيلم اروپايي خيلي نوازشگره...
چيزي كه بيشتر از هرچيز توجه و علاقه‌ي منو به خودش جلب كرد، بازي‌هاي بسيار بسيار طبيعي و نزديك به واقعيت فيلم بود: آدما انسان بودن و عكس‌العمل‌هاشون رو براشون قالب‌ريزي نكرده بودن. ديالوگ‌هاي هم‌زمان و توي حرف هم پريدن‌هايي كه توي زندگي معمول مي‌شناسيم، بيشتر فيلم پنهان رو قابل لمس كرده بود.
داستان فيلم دست مي‌ذاره روي يه واقعيت غيرقابل انكار: بدبيني به اعراب و سياه‌پوستان در اروپا، خشونت و اجحاف بهشون و در نتيجه، خشن شدن و عقده‌اي شدن اونا و نشون دادن رفتارهاي تهديد‌آميز و دوباره تكرار اين لوپ مثبت... چيزي كه مي‌تونست جلوي اين همه پيش‌داوري و برخورد نادرست رو بگيره، الان ديگه فايده نداره. پسر مجيد در آخر فيلم به دانيل اوتوي مي‌گه چه جوري بهتون بفهمونم كه من كاري به كار شما ندارم؟ اما اين جمله رو نه دانيل اوتوي باور مي‌كنه، كه در بچگيش مجيد رو تحريك كرده بوده به كشتن يك خروس و بعد به وحشت افتاده از ديدن اين قابليت در مجيد، نه ما، كه استيصال و بي‌چاره بودن مجيد رو خودكشي شوكه‌آورشو ديده‌ايم.
گره داستان و احساس ناخوب بعد از فيلم هم ادامه پيدا مي‌كنه. چون چيزي حل نشده. واقعيت لخت و پيچيده هنوز هم توي دنيا هست...

بازي جوليت بينوش بد نبود. يا جوليت بينوش خيلي حرفه‌ايه كه من تشخيص ندادم براي بازي كردن داره تلاش خاصي مي‌كنه يا اين كه نقشش نقشي نبود كه بازي خارق العاده‌اي بطلبه!!
فيلم‌برداري و تدوين هم به نظر من خيلي خوب بود. حركت از روي فيلم به تصاوير ضبط شده‌ي مجيد و پسرش و برعكس به‌جا و ماهرانه بود.
اگه فيلم رو ديدين لطفا به من بگين كه شما هم با اون مهموني شام و گفتگوهاي سرميز حال كردين يا نه... اون فضا فضاييه كه من تشنه‌ي ديدنشم: واقعيت و زندگي واقعي بدون سانسور و بدون زوايد.

memoirs of a geisha


memoirs of a geisha

کارگردان : راب مارشال

نویسنده: رابین سویکورد ( بر اساس کتاب آرتور گولدن )

بازیگران : زی ژانگ ، کن واتانابه کوجی یاکوشو

محصول : 2005 آمریکا

خاطرات یک گیشا ، فیلم زیباییست...داستان زندگی یک دختربچه که با خواهرش فروخته می شوند تا یک " گیشا" تربیت شوند...گیشا یک فاحشه نیست. بلکه با رقصیدن ، اجرای نمایش ، درواقع فروشنده زیبایی و هنر زنانه خود است :
Remember, Chiyo, geisha are not courtesans. And we are not wives. We sell our skills, not our bodies. We create another secret world, a place only of beauty. The very word "geisha" means artist and to be a geisha is to be judged as a moving work of art.
و فیلم زندگی گیشایی را نشان میدهد که از کودکی عاشق مردی میشود تا زندگیش دیگر بی محتوا نباشد..بلکه با نقش داشتن در زندگی دیگری ، معنی بگیرد..مردی که محبتی کوچک به او کرده بود..وقتی کودکی درمانده و گریان بود ، برای او بستنی خرید و در مقابل از او خواست تنها برایش لبخند بزند..:


Chairman: It is too pretty a day to be so unhappy. Did you fall down? Why so shy? Nothing to be ashamed of, we all stumble from time to time. Do you see that enchanting lady in green? Once when she was just a myiko, she fell clean off her wooden shoes. [laughs]

Geisha in Green: [laughs] It's true I did.

Chairman: And now look at her, so elegant...

Geisha in Green: Mr. Chairman, shouldn't we hurry? We will miss the beginning.

Chairman: We see the spring dances every year, we can spare a moment. What's your name? Don't be afraid to look at me. Do you like sweet plum or cherry?

Chiyo: You mean...to eat?

Chairman: I like sweet plum myself. Come. None of us find as much kindness in this life, as we should. My children wait for these every spring. [hands her the ice and spoon.]

Chiyo: [looks at geisha by the tree, smears some of the cherry ice on her lips.] Now I'm a geisha too.

Chairman: [laughs] And so you are. How did you come by such surprising eyes?

Chiyo: My mother gave them to me.

Chairman: Generous of her, wasn't it?

Chiyo: As you have been to me.

Chairman: Smile for me, won't you? [Chiyo smiles for him.]

Chairman: There now, that is your gift to me. [hands Chiyo his handkerchief with the change inside.]

Chairman: This will buy your supper. Now promise me one thing, next time you take a tumble...no frowns. [Chiyo nods]

Chairman: That's better. [leaves with geisha]

یکی از ساده ترین و زیبا ترین دیالوگهای فیلم ...

او صورتش را رنگ می کند که آنرا پنهان کند...اما زندگی یک گیشا برای احساسات نیست،برای دوست داشتن هم نیست.گیشا هنرمند دنیای شناور است.می رقصد..میخواند...تورا سرگرم میکند..هرچه بخواهی..باقی سایه است..باقی رمز و راز است...


She paints her face to hide her face. Her eyes are deep water. It is not for Geisha to want. It is not for geisha to feel. Geisha is an artist of the floating world. She dances, she sings. She entertains you, whatever you want. The rest is shadows, the rest is secret.


و در این میان مرد مورد علاقه او نیز اشتباهی بزرگ میکند...:


What could I do? I owe Nobu my life. And so when I saw that he had a chance at happiness with you, I stood silent, but...But I cannot any longer. I hope...it is not too late. Don't be afraid to look at me, Chiyo

Monday, July 17, 2006

SOLARIS

نام فيلم: SOLARIS
كارگردان: Steven Soderbergh
بازيگران: George Clooney, Natascha McElhone, Viola Davis, Jeremy Davies, Ulrich Tukur
در زمان‌هايي كه كرم كتاب‌هاي علمي-تخيلي داشتم، سولاريس رو خونده بودم. سولاريس با بقيه‌ي كتاباي اون ژانر خيلي خيلي متفاوت بود. يه جورايي بيشتر فلسفي مي‌زد و خيلي خيلي بيشتر انساني بود. توي ذهنم سولاريس به عنوان يه اثر تاثيرگذار و متفاوت مونده بود. ديشب اين كانال‌هاي اخلاق‌گراي عربي سولاريس رو گذاشته بودن. از اين كه كلي از فيلم قيچي شده بود كه بگذريم، فيلم خيلي زيبا بود اما به شرطي كه اصل كتاب رو نخونده باشين!!
جورج كلوني عالي بازي مي‌كرد و صحنه‌پردازي‌هاي عالي بود. فيلم واقعا جذاب و خوش‌ساخت بود. اما اون سولاريسي نبود كه توي كتاب مي‌شد تجربه‌اش كرد... اون نتيجه‌گيري‌هاي آخر كتاب از يك خالق نااميد (اقيانوس سياره‌ي سولاريس) كه چنگ مي‌ندازه به دردناك‌ترين خاطرات هر فرد و اون خاطرات رو براي آدما زنده مي‌كنه. خالقي كه جز خلق كاري ازش برنمي‌آد. بدون هيچ منظور و نتيجه‌اي...
و اين وسط شكنجه‌ي وحشتناك آدما از ديدن چيزايي كه با هر بار بيدار شدن مي‌بينن و زيباتر از اون: شكنجه‌ي روياهاي مجسم‌شده‌ي آدما از فهميدن اين كه انسان نيستن و صرفا خاطره‌هايي هستن كه نمي‌دونن چه جوري و از كجا آمده‌ان.
فيلم بيشتر به احساسات كريس (جورج كلوني) و همسرش مي‌‌پردازه- و چقدر اونا رو قشنگ تصوير مي‌كنه!- و كتاب بيشتر به كل ايده مي‌پردازه و كمتر با درونيات آدما كار داره.
دوباره مشتاق شدم كه كتاب رو بخونم و دوباره فيلم رو ببينم.

حاشيه: اين فيلم ساخته‌ي آمريكا و محصول سال 2002 است. نسخه‌ي قديمي‌تر اين فيلم (1976) در دو ساعت و چهل و هفت دقيقه (!!) محصول روسيه‌ است كه به نقل شاهدان عيني به متن اصلي كتاب وفادارتره.

Thursday, July 13, 2006

Pirates of the Caribbean: Dead man's chest

دزدان دریایی کارائیب: صندوقچه مرد مرده

کارگردان: گر وربینسکی (Gore Verbinski)، فیلمنامه: تد الیوت (Ted Elliott)، تری روسیو (Terry Rossio)، بازیگران: جانی دپ (Johnny Depp)، اورلاندو بلوم (Orlando Bloom کیرا نایتلی (Kierra Knightley)

این فیلم ادامه ماجراهای کاپیتان جک اسپرو (جانی دپ)، ویل ترنر (اورلاندو بلوم)، و الیزابت سوان (کیرا نایتلی) از فیلم دزدان دریایی کارائیب: نفرین مروارید سیاه است. با توجه به سر و صدایی که این فیلم ایجاد کرده و فروش خیلی بالای اون در اولین شنبه و یکشنبه بعد از اکران، انتظار داشتم که یک اثر خارق العاده ببینم... ولی با وجود اینکه خیلی از فیلم خوشم اومد، به نظر من یه کم "هیاهوی بسیار..." بود.

با در نظر گرفتن اینکه فیلم مال کمپانی والت دیزنی است، می تونین حدس بزنین که چه تیپ فیلمی رو باید انتظار داشته باشید. قهرمانان ما (هر کدوم با انگیزه جداگانه ای) این بار در تلاش هستن که جک رو از یک طلسم دیگه (در واقع یک قرارداد دیگه که جونش رو تهدید می کنه) نجات بدن... اما طرف قرارداد اینبار مردی ست که گفته می شه "خود دریا است" و به این راحتی شکست نمی خوره. تنها راه حل پیدا کردن صندوقچه ایست که حاوی قلب هنوز تپنده حریفشون هست. جک طبق معمول سعی می کنه که با دوز و کلک از مخمصه نجات پیدا کنه، ولی بنا به دلایل پیش بینی نشده مجبور می شه که سهمی در ماجرا داشته باشه... نمی خوام که داستان فیلم رو خیلی بگم چون تازه اکران شده و ممکنه که بخواین ببینیدش ولی خوب بدونید که تو مایه همون قصه های جن و پری خودمونه دیگه! برای من که عاشق ژانر فانتزی هستم و جادو و جمبل یکی از جالبترین تم های داستانی برامه، ماجرای فیلم کاملا جذاب بود. اما ممکنه به نظر خیلی ها بچه گانه بیاد داستان.

فیلم خیلی خوش ساخته... با طراحی صحنه و گریم عالی... جلوه های ویژه طبیعتا قسمت عمده ماجرا رو تشکیل میدن و وا قعا هم خوب از آب در اومدن. بازی جانی دپ و کیرا نایتلی خیلی قابل باورتر از اورلاندو بلوم است - بخصوص جانی دپ که مطمئنا قسمت عمده موفقیت فیلم هم به خاطر وجود اونه. مشکل اصلی فیلم مدت زمان خیلی طولانی اش هست و بعضی جاها به نظر می آد که سکانس ها به فیلم تحمیل شده اند. در کل اگر که قسمت اول رو دیدید و دوست داشتید، این رو هم حتما دوست خواهید داشت و گرنه کاملا ممکنه که توی ذوقتن بخوره.

راستی این هم بگم که بعضی صحنه ها یه کم زیادی خشن و وحشتناک هستن و اگه بچه دور و برتون هست حواستون باشه که شب ممکنه کابوس ببینن!

Labels: ,