مرگ و پايان کبوتر
دريای درون (The Inside Sea)
کارگردان: آلخاندرو آمنبار
نويسندگان: آلخاندرو آمنبار و متیو گيل
بازيگران: خاوير باردم، بلن رودا، لولا دوناس
کارگردان: آلخاندرو آمنبار
نويسندگان: آلخاندرو آمنبار و متیو گيل
بازيگران: خاوير باردم، بلن رودا، لولا دوناس
برنده اسکار بهترين فيلم خارجی زبان سال 2005
پدر فرانسيسکو: آزادی بدون يک زندگی، آزادی نيست
پدر فرانسيسکو: آزادی بدون يک زندگی، آزادی نيست
رامون: يک زندگی بدون آزادی، زندگی نيست
نوشتن درباره فيلم هايی که دوست داريم کار ساده ايست، اما نوشتن راجع به فيلم هايی که خيلی دوست داريم اصلاً ساده نيست. ساده نيست که هيچ، بلکه حس مسئوليت در قبال هر واژه و تأسف بر ناتوانی کلام در بيان تصوير، موقعيتی گيج کننده و ويرانگر ايجاد می کند. برای من "دريای درون" فیلمی ست که خيلی دوستش دارم.
رامون سمپدرو، جوان بيست ساله اسپانيايی،ورزشکار، سربلند، عاشق با آينده ای درخشان که به تازگی سفر دور دنيا را کامل کرده است. تمام لحظات او سرشار از شادی، نور، عشق و درياست. اما... نگاهی به معشوق، شيرجه در آب و... تمام؛ سکوت؛ سکون. او از گردن به پائين فلج شده است.
سی سال بعد، تماشاگر وارد دنيای رامون می شود. دنيايی به حجم يک اتاق و وسعت خيال رامون. اين جهان در پوست گردوی رامون هنوز هم به لطف مهربانی بی دريغ خانواده و دوستان او روشن است؛ اما چيزی تغيير کرده است. حالا بعد از سی سال زندگی در جهانی به ابعاد يک تخت، رامون يک فيلسوف است که برای هر سؤالی پاسخی رندانه و تلخ دارد و او که از زندگی لذت می برد حالا برای مرگ می جنگد. رامون در تلاش است تا دادگاه اسپانيا حق خودکشی او را به رسميت بشناسد. اينجاست که با ورود به دنيای رامون از يکسو ناظر تلاش های او و همفکرانش خواهيم بود و از سوی ديگرشاهد تقابل دنيای اطراف رامون با افکار و تصميم راسخ او. واکنش خانواده به تصميم رامون آميزه ايست از عشق، احترام و استعصال. جامعه در تلاش برای ارائه انواع تحليل های عوامانه و منصرف کردن اوست. دوستان و حاميان رامون، او را سمبل آزادی و پايداری می بينند، عاشقش می شوند؛ اهميت زندگی را از او ياد می گيرند؛ مرگ را از ديد او می بينند و یا دليل بودن خود را در او می جويند.
در اين چند ساله فيلم های مرتبط با موضوع مرگ از روی ترحم کم نبوده اند اما دريای درون از جنس ديگريست. اينجا کسی به انتها نرسيده است (از هر جهت زندگی رامون در نگاه تماشاگر تاريک، کسل و تمام شده تصوير نمی شود). نااميدی در کار نيست. استعصالی برای رامون نيست. او عاشق می شود، می نويسد، کتاب چاپ می کند و کاملا حضوری فعال دارد. اينجا مسئله بودن يا نبودن نيست بلکه مسئله زندگی کردن، بهانه های زنده بودن، آزادی انتخاب و معنی کردن کلمه زندگی است. نگاه متفاوت خانواده، دوستان، وکيل او، زنی که او را در تلويزيون ديده است، کشيش و جامعه به شرايط رامون و تقابل آنها با اين رند عالم سوز، آن چيزيست که فيلم تلاش می کند بدون هيچ جهت گيری و تحليلی آن را به نمايش بگذارد و به نظر من بسيار موفق بوده است. دریای درون برخلاف ظاهر داستانی بيش از آنکه فيلمی درباره تلخی زندگی و ناگزيری مرگ باشد؛ فيلمی ست درباره ارزش فرصت زندگی، انتخاب و موهبت مرگ. آخر آنکه دريای درون به دنبال جوابی برای پايان کبوتر نيست اما بعد از ديدن فيلم می توان مطمئن بود که مرگ پايان کبوتر نيست.
رامون سمپدرو، جوان بيست ساله اسپانيايی،ورزشکار، سربلند، عاشق با آينده ای درخشان که به تازگی سفر دور دنيا را کامل کرده است. تمام لحظات او سرشار از شادی، نور، عشق و درياست. اما... نگاهی به معشوق، شيرجه در آب و... تمام؛ سکوت؛ سکون. او از گردن به پائين فلج شده است.
سی سال بعد، تماشاگر وارد دنيای رامون می شود. دنيايی به حجم يک اتاق و وسعت خيال رامون. اين جهان در پوست گردوی رامون هنوز هم به لطف مهربانی بی دريغ خانواده و دوستان او روشن است؛ اما چيزی تغيير کرده است. حالا بعد از سی سال زندگی در جهانی به ابعاد يک تخت، رامون يک فيلسوف است که برای هر سؤالی پاسخی رندانه و تلخ دارد و او که از زندگی لذت می برد حالا برای مرگ می جنگد. رامون در تلاش است تا دادگاه اسپانيا حق خودکشی او را به رسميت بشناسد. اينجاست که با ورود به دنيای رامون از يکسو ناظر تلاش های او و همفکرانش خواهيم بود و از سوی ديگرشاهد تقابل دنيای اطراف رامون با افکار و تصميم راسخ او. واکنش خانواده به تصميم رامون آميزه ايست از عشق، احترام و استعصال. جامعه در تلاش برای ارائه انواع تحليل های عوامانه و منصرف کردن اوست. دوستان و حاميان رامون، او را سمبل آزادی و پايداری می بينند، عاشقش می شوند؛ اهميت زندگی را از او ياد می گيرند؛ مرگ را از ديد او می بينند و یا دليل بودن خود را در او می جويند.
در اين چند ساله فيلم های مرتبط با موضوع مرگ از روی ترحم کم نبوده اند اما دريای درون از جنس ديگريست. اينجا کسی به انتها نرسيده است (از هر جهت زندگی رامون در نگاه تماشاگر تاريک، کسل و تمام شده تصوير نمی شود). نااميدی در کار نيست. استعصالی برای رامون نيست. او عاشق می شود، می نويسد، کتاب چاپ می کند و کاملا حضوری فعال دارد. اينجا مسئله بودن يا نبودن نيست بلکه مسئله زندگی کردن، بهانه های زنده بودن، آزادی انتخاب و معنی کردن کلمه زندگی است. نگاه متفاوت خانواده، دوستان، وکيل او، زنی که او را در تلويزيون ديده است، کشيش و جامعه به شرايط رامون و تقابل آنها با اين رند عالم سوز، آن چيزيست که فيلم تلاش می کند بدون هيچ جهت گيری و تحليلی آن را به نمايش بگذارد و به نظر من بسيار موفق بوده است. دریای درون برخلاف ظاهر داستانی بيش از آنکه فيلمی درباره تلخی زندگی و ناگزيری مرگ باشد؛ فيلمی ست درباره ارزش فرصت زندگی، انتخاب و موهبت مرگ. آخر آنکه دريای درون به دنبال جوابی برای پايان کبوتر نيست اما بعد از ديدن فيلم می توان مطمئن بود که مرگ پايان کبوتر نيست.
فيلم براساس يک داستان واقعی ساخته شده است و اين دومين فيلم براساس زندگی رامون است