نگاه خیره اولیس
To Vlemma Tou Odyssea( Ulysses' gaze)
کارگردان : تئو آنجلوپولوس
نویسنده : تئو آنجلوپولوس ، تونینو گوئرا
بازیگران : هاروی کایتل ، مایا مورگنسترن
محصول : یونان 1997
فیلم با این جمله آغاز میشود : اگر روح بخواهد خود را بشناسد ، باید به درون روح خیره شود
فیلمسازی یونانی الاصل که در آمریکا زندگی میکند ، ظاهرا برای اکران فیلمی که ساخته به زادگاهش باز می گردد.( فیلمی که جنجال بسیاری در مردم بوجود آورده و عملا اوضاع شهر را کاملا بهم ریخته ) ولی در واقع بدنبال حلقه های فیلمی تدوین نشده از اولین فیلمساز یونانی است .گویی این حلقه های فیلم بسیار ابتدایی ، راهی برای فیلمساز است تا خودش را بهتر بشناسد. در صحنه ای از فیلم ، در حال سوار شدن به تاکسی متوجه دختری میشود که گویی از قدیم می شناخته.به دنبال وی میرود. گروهی از مردم، شمع در دست و همهمه کنان از روبرو به سمت آنها می آیند ( گروهی که تحت تاثیر فیلم به خیابانها ریخته اند) و از پشت سرآن دو، نیروهای ضد شورش به مقابله با مردم رفته و بین فیلمساز و دختر قرار میگیرند. گروهی دیگر از مردم با چترهای باز فیلمساز را در بر میگیرند. صدای اورا میشنویم که : میخواستم به تو بگویم که من برگشته ام. اما چیزی مانعم شد.سفر هنوز به پایان نرسیده است..نه هنوز. فیلمساز در ادامه سفرش به همراه راننده تاکسی میانسالی به بالکان میرود.در مرز پیرزنی را سوار میکنند که 47 سال ( پس از جنگهای داخلی ) خواهرش را ندیده است و وارد بالکان میشوند. پیرزن را در مقصد پیاده میکنند .پیرزن در میان ساختمانهای نا آشنا و برف گرفته باقی می ماند و آنها به راه خود ادامه میدهند. نزدیک مرز راننده از حرکت باز می ایستد.نوشیدنیی به فیلمساز تعارف می کند : در روستای من ، وقتی دونفر می خواهند با همدیگر دوست شوند ، از یک لیوان می نوشند و به یک موسیقی گوش میدهند
در ادامه به آلبانی میرسد و در آنجا در پی یافتن فیلمها با دختری آشنا میشود ( همان بازیگر در نقشی دیگر) به همراه او به سفرش ادامه می دهد.در این راه خاطراتش را نیز مرور میکند ( مرز میان زمانها از بین میرود.در عبور از گمرک ناگهان خودرا میبیند که دستگیر و محکوم به اعدام میشود و دوباره به زمان حال باز می گردد) . در ادامه مسیر به بخارست میرسد.( در جواب دختر که چرا اینجا آمدی به کوتاهی و سادگی می گوید : رد پاهایم..مرا بگونه ای به اینجا راهنمایی می کنند)
در بخارست مادر خود را و کودکیش را میبیند.یکی از زیبا ترین بازیهای هاروی کایتل را در این فیلم میبینیم. بدون استفاده از دیالوگ زیاد ، منظور خود را با بازی زیبایش به بیننده منتقل میکند.بسادگی با همان هیات، نقش کودکی را ایفا می کند که به صف سربازان خیره میشود تا مادرش دستش را بگیرد و با خودش ببرد.در بخارست و طی جشن کریسمس همراه با رقص ، دوره ای از زندگی او در حکومت کمونیستها را شاهد هستیم که اتفاقات مختلف ( از بازگشت پدر تا دستگیر شدن فردی از خانواده توسط ماموران دولت) همراه با نوای پیانو میشوند تا هنگامی که ماموران همه وسایل خانه از جمله پیانو را نیز مصادره می کنند
دگربار به زمان حال باز می گردیم.فیلمساز دختر را ترک می کند تا با قایقی که مجسمه لنین را از رود دانوب به آلمان میبرد خود را به یوگوسلاوی برساند.درآنجا تنها کسی که میتواند فیلمها را تدوین کند، زندگی می کند و فیلمها نیز احتمالا پیش او باشند.هنگام ترک دختر می گرید. دختر میپرسد : چرا گریه می کنی؟ میگوید: گریه می کنم چون نمی توانم عاشقت باشم...در مقصد دوستی قدیمی به پیشواز او می آید : اولین چیزی که خدا آفرید سفر بود.سپس تردید و سپس نوستالژی
The first thing God created was the journey, then came doubt, and nostalgia.
در ادامه دختری قایقران وی را به سارایوو میبرد. دختر همان بازیگر است که اینبار نقش بیوه زنی را دارد که شوهرش را در جنگ از دست داده..با وی رابطه عاطفی بر قرار می کند.وی را در سفرش همراهی می کند و باز او را ترک میکند
فیلمساز وارد شهر جنگزده سارایوو میشود و در آنجا بالاخره مردی را می یابد که حلقه های گمشده را در اختیار دارد و میخواهد آنها را پس از سالها تدوین کند و موفق هم می شود. بار دیگر دختر هسفر فیلمساز است. اینبار در نقش دختر مرد تدوینگر.
روزی در شهر مه میشود. " در این شهر مه بهترین دوست انسان است.تنها موقعی که شهر زندگی عادی دارد و تک تیراندازها قادر به هدف گیری نیستند."
گویی در شهر همه به صلح موقت رسیده اند.کنسرت موسیقی خیابانی و نمایش برگزار میکنند.پس از آن فیلمساز و خانواده مرد در مه به خانه باز می گردند که فیلمساز یک لحظه بقیه را گم میکند. صدای سربازان را در مه می شنویم که بقیه را دستگیر کرده و همانجا اعدام می کنند...فیلمساز خود را به بالای سر اجساد میرساند و بالای سر جسد دختر می گرید.و د
ر انتها رو به دوربین می گوید
“the three reels, the journey . . .”; “how many borders must we cross to reach home?” “between one embrace and the next, between lovers' calls, I will tell you about the journey, all the night long and in all the nights to come ... the whole human adventure, the story that never ends”
سه حلقه فیلم...سفر...ازچند مرز برای رسیدن به خانه باید عبور کنیم؟ بین یک آغوش و آغوش دیگر...بین نداهای عاشقان...من از سفر برایت می گویم...تمام طول شب و تمام شبهایی که می آیند...تمامی سرگذشت بشر را...داستانی که هرگز پایان نمی یابد
آنجلوپولوس در مورد فیلم میگوید : هر فیلمسازی اولین باری را که از دریچه دوربین نگاه کرده ، به خاطر دارد. لحظه ای که نه تنها به اکتشاف سینما بلکه به کشف دنیا می پردازد. زمانی می رسد که فیلمساز به ظرفیتش برای دیدن چیزها شک می کند. زمانی که نمی داند نگاهش صحیح و بیگناه است یا نه
بدترین شرح در مورد فیلم را در سایت یاهو نوشته اند و بهترین و کاملترین را در
این آدرس میتوانید بخوانید
پ.ن : با تشکر از دوست عزیزی که در تصحیح متن فوق راهنماییم کرد.